حسینیه فاطمیه کاخکی های مقیم تهران

حسینیه فاطمیه کاخکی های مقیم تهران
دراین وبلاگ برنامه ها و فعالیت های مذهبی فرهنگی سیاسی اجتماعی و... حسینیه فاطمیه کاخکی های مقیم تهران و همچنین تفسیر قرآن و روایات اهل بیت (ع) و احکام شرعی و شبهات دینی و.... ارائه می گردد.
۰۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۱۲

پاکدامنی

بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلّیَ اللهُ عَلَى خَیرِ خَلْقِهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین‏

بی ‏عفتی مانع رشد و کمال انسان‏ در قرآن

قل للمؤمنین یغضوا من أبصرهم و یحفظوا فروجهم ذلک أزکی لهم ان الله خبیر بما یصنعون( نور، آیه 30.)؛

به مؤمنان بگو چشمهای خود را (از نگاه نامحرمان) فرو گیرند، و عفاف خود را حفظ کنند؛ این برای آنان پاکیزه‏تر است؛ خداوند از آنچه انجام می‏دهید آگاه است!

پاداش پاکدامنی‏ در روایات

قال علی (علیه السلام): ما لمجاهد الشهید فی سبیل الله بأعظم أجرا ممن قدر فعف لکاد العفیف أن یکون ملکا من الملائکه( نهج البلاغه: 559.)؛ 

امام علی (علیه السلام): کسی که در راه خدا جهاد کند و شهید شود اجرش بزرگ‏تر از کسی نیست که بتواند گناه کند و عفت ورزد، انسان پاکدامن نزدیک است که فرشته‏ای از فرشتگان خدا شود.

یک داستان (شاگرد بزاز و زمینه گناه)

جوانک شاگرد بزاز، بی‏خبر بود که چه دامی در راهش گسترده شده است. او نمی‏دانست این زن زیبا و متشخص که به بهانه خرید پارچه به مغازه آنها رفت و آمد می‏کند، عاشق دلباخته اوست، و در قلبش طوفانی از عشق و هوس و تمنا برپاست. یک روز همان زن به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زیادی جنس بزازی جدا کردند، آنگاه به عذر اینکه قادر به حمل اینها نیستم، به علاوه پول همراه ندارم، گفت: پارچه ‏ها را بدهید این جوان بیاورد، و در خانه به من تحویل دهد و پول بگیرد.

مقدمات کار قبلا از طرف زن فراهم شده بود، خانه از اغیار خالی بود، جز چند کنیز اهل سر، کسی در خانه نبود. محمدبن سیرین - که عنفوان جوانی را طی می‏کرد و از زیبایی بی‏بهره نبود - پارچه‏ها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد. تا به درون خانه داخل شد، در از پشت بسته شد.

ابن سیرین به داخل اطاقی مجلل راهنمایی گشت. او منتظر بود خانم هر چه زودتر بیاید، جنس را تحویل بگیرد و پول را بپردازد. انتظار به طول انجامید. پس از مدتی پرده بالا رفت. خانم در حالی خود را هفت قلم آرایش کرده بود، با هزار عشوه پا به درون اطاق گذاشت. ابن سیرین در یک لحظه کوتاه فهمید که دامی برایش گسترده شده. خواهش کرد، فایده نبخشید. زن گفت: چاره‏ای نیست باید کام مرا برآوری.

همینکه زن دید ابن سیرین در عقیده خود پافشاری می‏کند، او را تهدید کرد، گفت: اگر به عشق من احترام نگذاری و مرا کامیاب نسازی، الان فریاد می‏کشم و می‏گویم این جوان نسبت به من قصد سوء دارد. آنگاه معلوم است که چه بر سر تو خواهد آمد. موی بر بدن ابن سیرین راست شد. از طرفی ایمان و عقیده و تقوا به او فرمان می‏داد که پاکدامنی خود را حفظ کن، از طرف دیگر سرباز زدن از تمنای آن زن به قیمت جان و آبرو و همه چیزش تمامم می‏شد. چاره‏ای جز اظهار تسلیم ندید. اما فکری مثل برق از خاطراش گذشت؛ فکر کرد یک راه باقی است، کاری کنم که عشق این زن تبدیل به نفرت شود و خودش از من دست بردارد.  اگر بخواهیم دامن تقوا را از آلودگی حفظ کنم، باید یک لحظه آلودگی ظاهر را تحمل کنم. به بهانه قضاء حاجت، از اطاق بیرون رفت، با وضع و لباس آلوده برگشت. و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او افتاد، روی درهم کشید و فورا او را منزل خارج کرد

منبع:داستان راستان، داستان 88

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۲/۰۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی