بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلّیَ اللهُ عَلَى خَیرِ خَلْقِهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین
بی عفتی مانع رشد و کمال انسان در قرآن
قل للمؤمنین یغضوا من أبصرهم و یحفظوا فروجهم ذلک أزکی لهم ان الله خبیر بما یصنعون( نور، آیه 30.)؛
به مؤمنان بگو چشمهای خود را (از نگاه نامحرمان) فرو گیرند، و عفاف خود را حفظ کنند؛ این برای آنان پاکیزهتر است؛ خداوند از آنچه انجام میدهید آگاه است!
پاداش پاکدامنی در روایات
قال علی (علیه السلام): ما لمجاهد الشهید فی سبیل الله بأعظم أجرا ممن قدر فعف لکاد العفیف أن یکون ملکا من الملائکه( نهج البلاغه: 559.)؛
امام علی (علیه السلام): کسی که در راه خدا جهاد کند و شهید شود اجرش بزرگتر از کسی نیست که بتواند گناه کند و عفت ورزد، انسان پاکدامن نزدیک است که فرشتهای از فرشتگان خدا شود.
یک داستان (شاگرد بزاز و زمینه گناه)
جوانک شاگرد بزاز، بیخبر بود که چه دامی در راهش گسترده شده است. او نمیدانست این زن زیبا و متشخص که به بهانه خرید پارچه به مغازه آنها رفت و آمد میکند، عاشق دلباخته اوست، و در قلبش طوفانی از عشق و هوس و تمنا برپاست. یک روز همان زن به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زیادی جنس بزازی جدا کردند، آنگاه به عذر اینکه قادر به حمل اینها نیستم، به علاوه پول همراه ندارم، گفت: پارچه ها را بدهید این جوان بیاورد، و در خانه به من تحویل دهد و پول بگیرد.
مقدمات کار قبلا از طرف زن فراهم شده بود، خانه از اغیار خالی بود، جز چند کنیز اهل سر، کسی در خانه نبود. محمدبن سیرین - که عنفوان جوانی را طی میکرد و از زیبایی بیبهره نبود - پارچهها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد. تا به درون خانه داخل شد، در از پشت بسته شد.
ابن سیرین به داخل اطاقی مجلل راهنمایی گشت. او منتظر بود خانم هر چه زودتر بیاید، جنس را تحویل بگیرد و پول را بپردازد. انتظار به طول انجامید. پس از مدتی پرده بالا رفت. خانم در حالی خود را هفت قلم آرایش کرده بود، با هزار عشوه پا به درون اطاق گذاشت. ابن سیرین در یک لحظه کوتاه فهمید که دامی برایش گسترده شده. خواهش کرد، فایده نبخشید. زن گفت: چارهای نیست باید کام مرا برآوری.
همینکه زن دید ابن سیرین در عقیده خود پافشاری میکند، او را تهدید کرد، گفت: اگر به عشق من احترام نگذاری و مرا کامیاب نسازی، الان فریاد میکشم و میگویم این جوان نسبت به من قصد سوء دارد. آنگاه معلوم است که چه بر سر تو خواهد آمد. موی بر بدن ابن سیرین راست شد. از طرفی ایمان و عقیده و تقوا به او فرمان میداد که پاکدامنی خود را حفظ کن، از طرف دیگر سرباز زدن از تمنای آن زن به قیمت جان و آبرو و همه چیزش تمامم میشد. چارهای جز اظهار تسلیم ندید. اما فکری مثل برق از خاطراش گذشت؛ فکر کرد یک راه باقی است، کاری کنم که عشق این زن تبدیل به نفرت شود و خودش از من دست بردارد. اگر بخواهیم دامن تقوا را از آلودگی حفظ کنم، باید یک لحظه آلودگی ظاهر را تحمل کنم. به بهانه قضاء حاجت، از اطاق بیرون رفت، با وضع و لباس آلوده برگشت. و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او افتاد، روی درهم کشید و فورا او را منزل خارج کرد
منبع:داستان راستان، داستان 88